مجله ميراث ايران در شماره 27 سپتامبر 2013 خود در معرفی کتاب ياد نامه که پس از درگذشت استاد شجاع الدين شفا به همت همسر گرامی ايشان بانو کلودين شفا نوشته شده برگی را به معرفی اين کتاب ويژه گردانيده که متن آنرا به پارسی و در لينک پايين برگ به انگليسی میخوانيم.
یادنامه شجاعالدین شفا))
کلودین شفا
یادنامه شجاعالدین شفا کتابی است جالب و خواندنی که به همت همسر فداکار و مهربان ایشان، خانم کلودین شفا به چاپ رسیده است و عدهای از دوستان و یاران شجاعالدین شفا نوشتههای جالبی به یاد او برای ضبط و ثبت در این یادنامه تقدیم کردهاند….
خانم کلودین شفا مینویسد: علت تنظیم این یادنامه چیست؟ در وهله اول خودخواهی من، حس میکردم برای پر کردن جالی خالی یک زندگی مشترک چهل ساله، احتیاج دارم بیشتر درباره او صحبت شود. به خصوص آن که وی به همه مردم تعلق داشت و نمیتوان جای او را در تاریخ ایران با تعریف و تمجیدهای بیمحتوای تاریخ سازان پر کرد. تعداد کسانی که ازکنار او گذشتند و با او برخورد داشتند یا در جریان کارهای او بودند کم نبودند و بنابراین به جز آنان چه کس دیگری میتواند درباره او بنویسد؟
جستجوی من در این راه مستلزم به کار گرفتن تمام امکاناتم بود و غالباً با حسن نیت بسیاری مواجه میشدم، ولی گاهی نیز این جستجو بدون اشکال نبود و من آن را به حساب اختلافات جوامع ایرانی میگذارم. برای یک عده او سلطنتطلب بود یا ضدروحانیت طاغوتی متمایل به چپ، کافر، یا حتی برعکس، برای بعضیها او به اندازه کافی ضد مذهب نبود…. ولی به طوری که اخیراً یکی از دوستان فرانسوی آشنای ایران و ایرانی به من گفت، شجاعالدین شفا جدا از این اختلافات بود.
ژنرال دوگل زمانی گفت: «بعضیها میگویند من دست راستی یا دست چپی هستم ولی من نه راست هستم و نه چپ، برای من فقط منافع فرانسه مطرح است.» با توجه به جمیع جهات، باید گفت برای شجاعالدین شفا فقط عشق به ایران و فرهنگ ایران مطرح بود و بس و در حقیقت این عشق آلفا و امگای زندگیاش را تشکیل میداد و عامل اصلی تمام فعالیتهایش محسوب میشد…. وی از اولین کسانی بود که مبارزه با عقبماندگیهای مذهبی را شروع کرد و در غربت تمام کوششهای خود را به کاربرد تا وجدان هم میهنان خود را بیدار کند و آنان را به سوی روشنایی سوق دهد….
در این یادنامه، اول از همه، چهار نوشتار نشریه «میراث ایران» سالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ ، به نام «شجاعالدین شفا از زبان خودش» را نقل میکنم و از دکتر شاهرخ احکامی در این مورد اجازه گرفتهام….
در «شجاعالدین شفا از زبان خودش»، شجاعالدین شفا مینویسد: «چندی پیش که … خوشوقتی دیدارتان را در پاریس داشتم، به من پیشنهاد کردید که از طریق «میراث ایران» با خوانندگان فراوان این نشریه، درباره شجاعالدین شفا، نه به عنوان یک مقام پیشین سیاسی، بلکه به خصوص به عنوان یک نویسنده و مترجم… گفتگویی بیتکلف و خودمانی داشته باشم. با اینکه نمیدانم چنین گفت و شنودی تا چه اندازهای میتواند دلپسند کسانی از جمع خوانندگان شما باشد و این را نیز نمیدانم که با گذشت سالهای ترشرویی غربت در شرایطی که به توصیف شاعر آسمانی شیراز:
از این سموم که برطرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی ماند و رنگ نسترنی
تا چه حد امکان بازگشت به سالهای خاطرهانگیز جوانی برایم باقی مانده است میکوشم تا به قولی که به شما دادهام وفا کنم و شاید خودم نیز به لطف شما از این طریق پیرانه سر به جوانی دوردست بیش یا کم «ناخنک» بزنم…..
شجاعالدین شفا در خاطراتش در «میراث ایران» مینویسد: روز ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ به اعطای دیپلمها و جوایز تحصیلی شاگردان ممتاز دبیرستانهای کشور تخصص داشت که در آن روزها، فارغالتحصیل خوانده میشدند و استثنای خاصِ مراسمِ آن روز نسبت به سالهای پیشین اعطای این جوایز توسط شخص شاه این بود که چنانکه بعداً روشن شد بهانهای برای این بود که پادشاه ایران با همسر و دختران خودش که برای نخستین بار بدون حجاب همراه او بودند، با شرکت در این مراسم عملاً رفع حجاب بانوان را درکشور اعلام کند. در آن روز من در مقام شاگرد اول دبیرستانهای پایتخت و در عین حال جوانترین آنها، برای نخستین بار، بنیانگذار ایران نوین را از نزدیک دیدم که با قد بلند و نگاه نافذ خودش در برابر من ایستاد و وقتی که وزیر معارف (که تصور میکنم علیاصغر حکمت در سمت کفیل این وزارت خانه بود، مرا بدو معرفی کرد با محبتی پدرانه پس از نصب مدال بر سینه من، دستی بر شانهام زد و گفت: فراموش نکن که باید برای همیشه خدمتگزار خوبی برای وطنت باشی و در طی سالها و سالهای بعد، گاه و بیگاه ازخود پرسیدهام که آیا واقعاً توانستهام به خواست او پاسخ مثبت داده باشم؟…..
شجاعالدین شفا در «میراث ایران» مینویسد:… ترجمه کمدی الهی دانته دو سال از زندگی مرا به خود اختصاص داد…. کار اساسی من، هم زمان با ترجمه متن «کمدی الهی» مقدمههایی بود که به هر یک از جلدهای سهگانه «دوزخ»، «برزخ» و «بهشت» این ترجمه نوشتم و بر روی هم ۲۰۰ صفحه را شامل میشد. این مقدمه مشروح و تحقیقی از یک طرف شامل بررسی تطبیقی مبسوطی درباره دیدگاههای عرفانی دانته و حافظ، دو اختر فروزان اهل شرق و غرب بود که تقریباً معاصر یکدیگر میزیستند، بیآنکه همدیگر را بشناسند و از طرف دیگر بررسی موارد شگفتانگیز سفر آن جهانی دانته با آنچه در «ارداویرافنامه» پهلوی در توصیف سفر «ارداویراف» موبد زرتشتی به جهان دیگر آمده است و این شباهت نه تنها در زمینه کلیات بلکه در مورد نکات جزیی و اختصاصی نیز چندان زیاد است که گذاشتن آن به پای تصادفی ساده ،دشوار مینماید. هر چند که هیچ مدرکی براین در دست نیست که سخنور قرن چهاردهم ایتالیا میتوانسته است با این اثر مذهبی ایران زرتشتی آشنایی داشته باشد… شجاعالدین شفا در «میراث ایران» مینویسد: … ولی اشکال در این بود که در انقلاب سال ۱۳۵۷ اصولاً پیش از آنکه نوبت به یک چارچوب قرن بیستمی برسد، مسیر حوادث از اول قرن بیستمی بیرون آمد و میدانداری انقلاب به دست دنبالهروان همان گرایشهای وارداتی جمل عاملی و بحرینی افتاد که از هر گونه سپیدهآوری عصر روشنگری وحشت داشتند و زندگی مطلوب خویش را نه در فروغ هزاره سوم، بلکه در بازگشت به ظلمتهای هزاره اول میجستند. به تعبیر معروف هیکل، رویارویی اینان با طیف تحصیلکرده کشورشان رویارویی تاریخ با تعصب بود و در جنین رویارویی همیشه در کوتاه مدت تعصب است که دست بالا میگیرد…
سیروس آموزگار شخصیت برجسته سیاسی، فرهنگی درباره شفا مینویسد: «مردی که بیش از دِین خویش به ایران خدمت کرد». دوران خوش نامههای عاشقانه به دختران همسایه بود که من برای اولین بار با ترجمهی کتاب «نغمههای شاعرانه لامارتین» با نام شجاعالدین شفا آشنا شدم… یکی دو سال بعد بود که با ترجمه «سمفونی پاستورال» آندره ژید و بلافاصله «ترانههای بیلیتس» با شجاعالدین شفای دیگری آشنا شدم که نه تنها با چند زبان بیگانه بخوبی آشنا بود، بلکه بر زبان فارسی هم تسلطی احترامانگیز داشت. قلم در دستش به نرمی میچرخید و ذوق اعجابآوری در انتخاب کتاب برای ترجمه داشت. نثر لطیف وی در نگارش و ترجمه، هر دو، خواننده را همراه خود میکشید…. بعد از ماجراهای تلخ بهمن ۱۳۵۷ ناگهان شجاعالدین شفای دیگری خلق شد. شاهرخ احکامی مینویسد: … شجاعالدین شفا کاشکی در میان ما بود و با نهایت تأسف، شاهد آن میشد که این آرزویش با شرایط کنونی و درهمریختگیهای سیاسی، اجتماعی، راهدرازی به رسیدن مقصود و آمال او دارد….
امیر طاهری، روزنامه نگار بینالمللی و برجسته مینویسد: پیام شفا هم برای میلیونها ایرانی تبعیدی و هم برای بسیاری بیشتر در خود ایران، پژواکی به مراتب بیش از حدی داشت که دوستانش امیدوار بودند و دشمنانش از آن میترسیدند. جنگ شفا با ابهامگرایی، جنگ ایران بود و جنگ ایران نیز باقی میماند. در این جنگ رزمآور و راستین نه حد و مرزی میگذارد و نه مشارکتش در نبرد را به پیروزی و غلبهای تضمین شده بردشمن مشروط میکند….
دکتر فرهنگ مهر مینویسد: شجاع الدین شفا آزادمردی شجاع و بدون هراس از مرگ بود. با باور به دین ایران دوستی و مبارزه در راه راستی و خردگرایی و عشق به بزرگداشت فرهنگ فروغمند ایران، مبارزه آشتیناپذیر خود را با عوامل فساد و بیگانه تا آخرین دم زندگی ادامه داد…
پروفسور فرانسیس ریشارد، محافظ کل کتابخانهها، سرپرست گنجینه کتابها و آثار دستنویس فارسی در کتابخانه ملی فرانسه از سال ۱۹۷۴ تا ۲۰۰۳ مینویسد: نقش شجاع الدین شفا به عنوان یک فرد متمدن و معتقد به سنتهای ایرانی از اهمیت بسیاری برخودار است. وی در تمام مدت زندگی کوشش کرد تا آنچه را میداند به نسلهای بعدی هممیهنان خود تحویل دهد و سرمایههای علمی و ادبی و سیاسی وی این امکان را به وجود آورده بود که به عنوان یک انسان آیندهنگر این وظیفه را بخوبی انجام دهد…. و بالاخره دکتر آبتین ساسانفر مینویسد: «شفا و دکانداران دین»…. شفا دارای استعداد فوق العاده و سنتز مسایل اجتماعی بود، به دلیل ارتباط با محافل سیاسی از طریق خانوادگی و نشان دادن لیاقت و کارسازی در مسایل اجتماعی مصدر خدمات بسیار مهم شد. تصدی امور تبلیغاتی کشور را به عهده وی واگذار کردند و همراه دکتر مصدق به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حقوق ایران به هر روی همکاری داشت.
برای خواندن متن انگليسی اينجا کليک کنيدTo read English version please click here